فرشته کتاب فروش

دیگر به آسمان فکر نمی‌کند.

روزی که پرهایش را بریدند و از آسمان بیرونش کردند فکر می‌کرد همه چیز تمام شده است.صدها سال روی یک صخره کوچک در میان دریایی پرتلاتم زانو زد و گریست. آخر کسی که هزاران و هزاران سال در آسمان زندگی کرده را با زمین چه کار؟

بالاخره اما دریا را ترک کرد و به میان آدم‌ها آمد. اما برای یک فرشته از آسمان افتاده چه کاری روی این زمین پهن هست؟

چند سال بعد خودش را فرشته کتاب فروش صدا می‌کرد. یک سبد کتاب زیر بغلش می‌زد و به اینجا و آنجا می‌رفت تا کتابی بفروشد و بوسه‌ای در برابرش بگیرد. اما چند بوسه برای باز روییدن پر و بال یک فرشته بی پر و بال کافی است؟

یاد گرفته بود که به بچه‌ها کتاب بفروشد. یک کتاب قصه با عکس‌های خوشگل و براق بهشون می‌داد و یک لبخند هم پیش از بوسه تحویل می‌گرفت. می‌خواست برای همه بچه‌های روی زمین کتاب ببرد. ولی آخر مگر یک فرشته کتاب فروش روزی به چند تا بچه می‌تواند کتاب بدهد؟

پر و بالش سال‌ها بود که روییده بود. ولی دیگر به آسمان فکر نمی‌کرد. آخر توی آسمان کتاب قصه‌های با عکس‌های قشنگ و براق پیدا نمی‌شود. یک فرشته کتاب فروش را با آسمان چه کار؟

عکس (cc-by-sa)

1 نظر برای “فرشته کتاب فروش

بیان دیدگاه